معلم

زمانی که سال آخر دبیرستان بودم، یک معلم دیفرانسیل داشتیم فقط خاطره تعریف می‌کرد. آقای معروفی در آرزوی پزشک شدن بود اما علایقش را فقط روی یخ‌ها نوشته بود و هرگز به هیچ کدام آنها نرسیده بود . حتی یک دبیر موفق هم نشده بود و احدی تمایلی به کلاسهایش نداشت ، اما یک شانس بزرگ داشت که یک پدر خرپول  داشت و کل زندگی را در مسافرت به سرمیکرد . از انتگرالها هیچ چیزی یاد نگرفتیم ولی کل دنیا را گشتیم و‌ داستان‌های عاشقانه گوش دادیم . 

نزدیک های امتحان‌های ترم آخر بود که آقای حدادی ( البته به قول خودش دکتر حدادی ) مدیر مدرسه به کلاس ما آمد و گفت که آقای معروفی ناگهان بازخرید کرده و رفته است و ما دیگر معلم جایگزین هم نداریم . من خیلی کنجکاو بودم‌که بفهمم چه کاسه‌ای زیر نیم کاسه هست . تلاش کردم از آقای سعدی که سوپر اصلی محل بود و تقریبا کلانتر هم بود سر صحبت را باز کنم ، اما هیچ اطلاعاتی نیافتم ظاهرا پوآرو این بار ناموفق بود . خانه سعید معروفی یکی از آپارتمان های خیلی نوساز و لوکس سمت الهیه بود ، از پولی که بهش رسیده بود خرید بود ، یک بار تولد گرفته بود و خیلی از بچه ها را دعوت کرده بود ، از این دیوانه ‌بازی‌ها زیاد انجام میداد. 

روز جمعه با دوچرخه عازم ساختمانشان شدم ، وقتی رسیدم احمد آقا را دیدم که قبلا فراش مدرسه ما بود و دو سالی بود آنجا کار می‌کرد . شروع به روبوسی و خوش و بشی باهاش کردم ، زمان دبستان مادرم همیشه سبیلش را چرب می‌کرد . گفتش سعید ازدواج کرده و اینجا را  به یک سفارت اجاره داده ، ظاهرا از ایران مهاجرت کرده است . 

کاملا نا‌امید شدم و دیگه دنبال این قصه را نگرفتم . 

سه سال بعد ، زمانی که دانشکده مهندسی کرمان میرفتم و شدید مشغول درس خواندن بودم ، یک آپارتمان ۱۰۰ متری در طبقه سوم را با محمود اجاره کرده بودیم . طبقه اول یک بازنشسته ارتش و طبقه دوم یک خانم خیلی پیر با سگش زندگی می‌کردند . 

هر شب تا دیروقت کتابخانه درس میخواندیم و با تاکسی به خانه برمیگشتیم . 

شب جمعه بود و با محمود منتظر ماشین بودیم بعد از ۱۰ دقیقه یک تاکسی خیلی فرسوده ایستاد جلوی پای ما ، اول خیلی تمایلی نداشتیم بالا بریم اما ناگهان چشمم به راننده افتاد و نظر من را تغییر داد . گفتم بپریم بالا بعد از این داستانش را برات تعریف می‌کنم . 

زمانی داخل میشدم راننده همچین جیغی زد که نزدیک بود محمود سکته بزنه ، بعدش هم من را به آغوش گرفت و شروع به گریه کرد . من گفتم آقا معروفی اینجا چه کاری میکنی الان باید آمریکا یا اروپا باشی ؟ 

شروع کرد به تعریف داستان تلخ زندگی اش ، البته ما را به یک ساندویچ فروشی برد و گفت که با یک دختر ازدواج کرد و به کانادا مهاجرت کردند و تصمیم میگیره برگرده ایران و هر چیزی داره را بفروشه اما در آنجا به سختی مریض میشه و خانمش پیشنهاد میده که یک وکالت به من بده و همه کارها را از جانب تو انجام میدهم و هیچ وقت دیگه لیلا زنش را نمیبینه و به تهران که برمیگرده آهی در بساط نداره به غیر از یک خانه خیلی حقیرانه از مادرش در کرمان . پس تصمیم میگیره با یک پول اندک تاکسی بخره و به زندگی در دل کویر ادامه بده . 

شب ساعت ۱۲ برگشتیم خانه یک آمبولانس جلوی خانه بود و جمعیت زیادی از همسایه ها جمع شده بودند . همسر طبقه اول فوت کرده بود . 

پله ها 

پله ها 

سال ۷۷ بود، سال دوم دبیرستان بودم. روزهای اول مهر هوا یک کم سرد هست . هر روز ساعت ۶ صبح از خواب بیدار میشدم و بعد از نوشیدن چای و بربری حدود ۷ صبح با کوروش نزدیک پله‌های باغ فردوس قرار میگذاشتیم و باهم به آل احمد میرفتیم. یک مدرسه قدیمی که هر روز کتاب مدیر مدرسه به خاطرت خطور میکنه . 

آن زمان درس زیاد میخوندیم چون هدف ما دانشگاه‌های خارج از کشور بود . کوروش از دوستان صمیمی من بود ، به فیزیک علاقه داشت . من ادبیات دوست داشتم ، میخواستم یک داستان نویس بشوم . ساعت نه و نیم هر روز از بوفه دو تا هات داگ میخریدیم که در نان های ساندویچی دستی با خیارشون بود . 

حدودهای اواخر بهمن بود ، برف سنگینی شب باریده بود و همه جا یخبندان بود . هر روز زمانی از خانه بیرون میزدم ، یک دختر مو قرمزی را میدیدم که بدجوری ذهنم را درگیر خودش کرده بود، اما جرات حرف زدن باهاش را نداشتم ، خیلی قیافه جدی‌ای داشت . کوروش نزدیک هفت و نیم رسید و مثل همیشه عصبانی بود که چرا ما را تعطیل نکردند ، من یخ زدم و این پله‌ها از سرسره هم بدتره، تصمیم گرفتیم دست هم را بگیریم و آهسته به پایین بریم ، بعد از طی کردن فقط هفت هشت تا پله سر خوردیم و از شانس بد من دختر رویاهای من به ما برخورد کرد و همه‌گیمون تا انتها با شیوه‌ای وحشت‌ناک سر خوردیم. تمام بدنم درد می‌کرد اما از خنده نمیتونستم بلند شوم. بانو زیبا رو که همانند آنی شرلی بود و بعدا فهمیدیم اسمش سعیده هست ، خیلی عصبانی شد اما خندید و گفت مهم نیست، یک پایم فکر کنم شکسته و باید من را تا بیمارستان کول کنید ! 

کوروش که هنوز از درد ناله می‌کرد گفت امروز قطعا از زندگی تعطیل می‌شویم !

سال ۸۲ که دانشگاه ادبیات آلمانی میخواندم، فکر کنم سال دوم بودم . ناگهان سعیده را دیدم و شروع به قهقهه زد و گفت این دیوانه دوباره جلویم سبز شد. 

تصمیم گرفتم شب باهم برویم بیرون اما قبول نکرد و یک کم توضیح داد که سال دیگر به کانادا سفر خواهد کرد، مادرش یک پسری را آنجا پیدا کرده ، خیلی هم خوشحال بود . 

سال‌ها خبری ازش نداشتم سال ۸۹ زمانی که از طرف شرکت به یک نمایشگاه در دوبی رفته بودم ، دوباره نزدیک پله‌های ورودی آنجا دیدمش ، خیلی شکسته بود، این بار حتی یک لبخند هم بر لبهاش نزد و شروع به گریه کرد ، با اینکه کار داشتم باهم به کافی شاپ رفتیم و یک ساعتی صحبت کردیم . 

یک ماجرای تلخ داشت ، البته من هم آن زمان ازدواج کرده بودم و صرفا یک کم دلداریش دادم و حتی شماره تماسشم نگرفتم. 

سال ۹۵ توی خبرهای یک سایت اینترنتی چیزی خواندم که هرگز فراموش نمیکنم .

به یادش یک شب با کوروش نزدیک پله‌های باغ فردوس قرار گذاشتیم و یک ساندویچ هات داگ با چیپس و سس زیاد خوردیم . 

راه های طولانی

راه های طولانی 

شبهایی که قصد دارم صبحش به مسافرت بروم ، نمیتوانم بخوابم. فکرم درگیر پیدا کردن راه و جمع و جور کردن اسباب و اثاثیه داخل خودرو و از این جور چیزهاست. با این وجود ۵ -۶ ساعتی را خوابیدم ، ساعت ۵ صبح با آلارم موبایلم بیدار شدم‌. آسمان هنوز تاریک بود اما چراغ های خیابان اتاق خواب ما را به اندازه کافی همانند خورشید درخشان روشن کرده بود . دستگاه قهوه ساز را روشن کردم. هنوز نازنین را بیدار نکرده بودم . بعد از اینکه صبحانه آماده شد خودش حتما بیدار می‌شود . لباسهای ورزشی که شب آماده کرده بودم پوشیدم . هوا اواخر پاییز یک کم سرد است . مسافرت کاری را باهم میریم . تنهایی ۷ ساعت رانندگی کردن خیلی خسته کننده است . بالاخره ساعت ۶:۳۰ از خانه بیرون آمدیم . توی خیابان پرنده پر نمیزد. فقط چند تا موتورسیکلت در حال گذشتن از بلوار اصلی منتهی به بزرگراه بود. ساعت ۷ بعد از گذشتن از یک تونل به بزرگراه خارج شهر رسیدیم . عوارضی هم خلوت بود به غیر از چند تریلر و اتوبوس هیچ کس نبود . صبح های زود با سرعت ۱۲۰ می‌توانم به راحتی رانندگی کنم . یک کم خواب آلود بودم اما شروع کردم به صحبت کردن از نمایشگاه نقاشی مریم یکی از دوستان دوران کارم به عنوان مسوول کامپیوتر در یک شرکت نفتی ، مریم منشی بود اما رشته نقاشی خوانده بود و بعد از یک سال کار دوباره به کار نقاشی ادامه داد ولی ازش خبر داشتم‌. نمایشگاهش را با نازنین جمعه بعدازظهر رفتیم ، خانه هنرمندان بود و خانمم هم یکی از کارهاش را خرید با اینکه من خیلی علاقه به خرید نقاشی یا عکس ندارم ، اما مخالفت هم نکردم . ساعت ۱۰ به نزدیکی های یکی از رستوران های میان جاده رسیدیم . من خیلی گرسنه بودم . باهم رفتیم یکی از بوفه های رستوران و دو تا ساندویچ و قهوه خریدیم و یک میز پیدا کردیم و نشستیم به خوردن . کنار میز ما یک خانواده نسبتا پر جمعیت نشسته بودند . ظاهرا شوهر خانم خانواده فوت شده بود و آنها با مادر شوهرشان زندگی می‌کردند . البته اینها را از حرف‌هایشان متوجه شدم . دو تا دختر و یک پسر حدود ۱۳ تا ۱۴ ساله داشتند. من دوست ندارم به اطرافیانم نگاه کنم یا حرف‌هایشان را گوش دهم اما آنها با صدای بسیار بلندی در حال مشاوره با یک دیگر بودند . دقیقا متوجه نشدم مشکل کجا بود اما ظاهرا سر مسایل مالی بود . مادر شوهرشان هر چند دقیقه به ما یک نگاهی می انداخت و فکر کنم قصد داشت سر از کار ماهم دربیاورد. به نازنین گفتم زودتر غذایت را بخور که سریع حرکت کنیم . ساعت ۱۱ با آقای رضایی جلسه دارم‌. بعد از چند دقیقه به راه ادامه دادیم . این پژو ۲۰۶ را که جدید خریدم خیلی خوب نیست نمیدونم چرا درجه آب را همیشه زیادی بالا نشان میده ، امیدوارم امروز به مقصد بتوانیم برسم . هنوز ۲۰۰ کیلومتر دیگر باید رانندگی کنم و‌خیلی خسته شدم و‌یک کم خوابم می آید . به نازنین گفتم :« تو بقیه راه را برو ، من میخوام بخوابم .» . او دو سال پیش گواهینامه گرفته بود اما اولین ماه دوبار با خودرو قبلی تصادف کرد و از آن به بعد خیلی کم تنها رانندگی می‌کند. 

من خوابم برد وقتی بلند شدم ۵۰ کیلومتری کرمانشاه بودیم . بنزین یک خط بیشتر نداشتیم ، اولین پمپ بنزین توقف کردیم و باک را پر کردیم . هنوز از جایگاه سوخت بیرون نرفته بودیم که دیدم یک خانم جوان روی ویلچیر کنار پرایدش سرگردان هست . به نازنین گفتم :«چند لحظه یک نیش ترمز بزن فکر کنم به کمک احتیاج داره .» از ماشین آمدم بیرون و پرسیدم:«کمک میخواهید ؟» با اینکه ممکن دیر بشه اما نمیتونستم بی تفاوت باشم ، این اخلاق من هست البته خیلی مورد تمایل همسرم نیست . متوجه شدم یکی از چرخ های ماشینش پنجر شده ‌و قادر به تعویض آن نیست . 

من طی ۱۰ دقیقه کارم را تمام کردم ولی نازنین رفته بود داخل بوفه و مشغول نوشیدن یک قهوه بود. دختر روی صندلی چرخ دار سر صحبت را باز کرد که چند سال پیش تصادف کرده و از آن به بعد آسیب نخاعی شده و قادر به راه رفتن نیست و تنها هم زندگی می‌کند . به من گفت اگر دوست دارم میتونم اینستاش را دنبال کنم و من هم کردم . خیلی خوشحال شد و تشکر کرد . 

ساعت ۱۱:۲۰ به جلسه رسیدم   ، نازنین رفت هتل و گفت حوصله این جلسات را ندارد وقتی به اتاق کنفرانس رسیدم ، دیدم دختر سر راه ، مهندس پروژه کارخانه آب معدنی آقای رضایی هست . اصلا از تعجب خشک شده بودم . وقتی هم را دوباره دیدیم کلی جا خوردیم ولی داستان را برای همه تعریف کرد که من کلی کمک کردم . 

شاید این امتیاز خوبی بود تا بتوانم این پروژه را انجام بدم چون چندتا رقیب دیگر هم داشتم که یکیشون یک دختر چینی بود که اصلا هم انگلیسی را خوب صحبت نمیکرد و دیگری یک پسر جوان ایتالیایی که پیشنهاد فوق العاده گرانی ارایه داده بود . من هم از چین میخواستم وارد کنم اما خوب نظر مهندس روی من جلب شده بود . 

خانم جوان که نسیم نام داشت برگ برنده من علاوه بر اینکه مهندس بود شریک ۴۰ درصد از شرکت هم بود . 

نسیم، شب همه ما را به رستوران هتل دعوت کرد ، نازنین از وجود او اصلا خوشحال نبود اما خوب چیزی نگفت و رفتار بدی هم نداشت فکر نمیکرد یک دختر معلول رقیب عشقیش باشد . البته هنوز هم نه عشقی بود نه پروژه ای و نه حسادتی . 

شب حدودا ساعت ۱۱ به هتل برگشتیم ، البته بعد از اینکه هنگام رانندگی با صورت در هم رفته اش که همچون یک سیب پلاسیده بود ، مواجه بودم و کلا سکوت در خودرو برقرار بود . به هتل که رسیدیم، بدون اینکه حتی یک کلمه به من چیزی بگوید ، خوابید . 

صبح ساعت ۹ دوباره جلسه داشتیم ، من تصمیم داشتم نازنین هم‌با خودم ببرم که فکرهایی به ذهنش خطور نکنه، اما بیدار نشد . من خودم تاکسی گرفتم و به کارخانه رفتم . نسیم طبق معمول صبح زود آمده بود و مشغول برنامه ریزی کارهاش بود ، هیچ کس نیامده بود . به من گفت قهوه میخوام یا چایی و من قهوه خواستم و با نان سنگک و نیمرو صبحانه خوردیم ، از زندگیش گفت که بعد از معلولیتش افسرده شده و دوست‌های قدیمیش علاقه ای به ارتباط باهاش ندارند . به من گفت مشکلات زیاد داشته به خاطر همین دوست نداشته با خانواده اش زندگی کند . مادرش کلی خواستگار برایش پیدا کرده اما هیچ کدام شرایط خاصش را قبول نکردند . زمانی که به دنیا آمده بوده شنوایی نداشته و عمل کاشت اپلیمنت حلزونی گوش انجام داده و الان پاهاشم معلول شده پس کسی زیاد علاقه به این وضعیت نداره و ناگهان بغضش ترکید و زد زیر گریه ، ناخودآگاه به آغوشش گرفتم و حس خوبی به هر دومون دست داد ، اما هیچ واکنشی نشان ندادیم . ساکت شد و دیگر چیزی نگفت . 

ساعت ۱۰ جلسه شروع شد و تصمیم بر آن شد که من این پروژه را انجام بدهم . 

فردای آن روز به تهران برگشتیم و کارهای پرداخت و طراحی خط های تولید را انجام دادم . 

ماه آبان بود که برای تایید طرح های تولید دوباره به آن کارخانه سفر کردم ، اما این بار نازنین با من نیامد ، برای اینکه میخواست با مادرش و خواهرش به دوبی سفرکنند. چندین بار تلاش کردیم بچه دار بشویم اما بعد از کلی تست متوجه شدیم که من قادر به باروری نیستم و قابلیت درمان هم ندارم ، البته برای نازنین هم خیلی مهم نبود . خندید و گفت خواجه هستی ، اما هیچ وقت حرفی نزد ، خودشم افسردگی شدید بارها داشته و دارو مصرف می‌کرد و خیلی علاقه ای هم به بچه داری نداشت . 

این بار با اتوبوس سیر و سفر رفتم و نسیم ترمینال با ماشین مرسدس جدیدش دنبالم آمد . پدرش توی ترکیه سرمایه‌گذاری زیادی کرده بود و سود کلانی هم نسیبش شده بود . یک مرسدس اس کلاس بود و البته تغییراتی هم در سیستم کنترل برای معلولین داده بودند ، خیلی خوشحال بود و به من گفت عاشق اتومبیل هست اما دوست نداره پول خودش را صرف خرید آن بکنه و خنده بلندی کرد و ادامه داد مابقی سهام کارخانه هم خریده به علت اینکه شریکش قصد مهاجرت به کانادا را داشته است . 

من را به یک رستوران سنتی برد که نهار بخوریم ، البته کلی پله داشت اما به گارسنها گفت کمکش کنند و آنها چیزی نگفتند . به من گفت این ویلچیر هم دردسری هست و دوباره تبسمی کرد . 

کباب دنده ، شیشلیک ، جوجه کباب ، دوغ و کلی چیزهای دیگر سفارش داد . ازش پرسیدم کس دیگری هم می آید و گفت که دو تا از همکارهای جدید شرکت هم با ما غذا میخورند . 

سرصحبت را باز کرد که یک خانه ویلایی خیلی بزرگی دارد و به من گفت به هتل نروم و من هم با رودربایستی قبول کردم البته میدانستم که اگر نازنین بفهمه چه اتفاقی خواهد افتاد ، اما نمیتوانوستم به نازنین هم جواب منفی بدهم . 

بعد از گذشت ۲۰ دقیقه ۴ نفر دختر به میز ما آمدند که یکی از آنها با عصا و بریس راه میرفت و اسمش مرجان بود . نسیم سه نفر دیگر هم معرفی کرد معصومه ، زینب و فرنگیز . همه دخترها حدود سی و خرده ای سن داشتند ، ادامه داد در ساختار جدید شرکت از جامعه معلولین استفاده خواهم کرد و واقعا باعث افتخار من هست . بعدا متوجه شدم معصومه دو تا پا نداره ، زینب یک چشم و فرنگیز هم دستاش مصنوعی هست .

به خوردن غذا ادامه دادیم و نسیم از برنامه های آینده اش صحبت می‌کرد . فرنگیز از من عذر خواهی کرد که مجبور هست از پاهاش برای غذا خوردن استفاده کند و من گفتم مشکلی نیست راحت باشید . گفت که هیچ وقت دست نداشته و همه کارهاش را با پا انجام میده و فوق لیسانس مدیریت دارد . 

بعد از صرف نهار به شرکت رفتیم و تمام مسایل فنی و مالی را تکمیل کردیم . ساعت حدود ۷ شب با نسیم به خانه رفتیم . 

خانه ویلایی با یک باغ خیلی بزرگ بود و یک زوج خدمتکار که بسیار پیر بود آنجا کار می‌کردند . 

شام خورشت قیمه بود و سالاد و چندتا غذای محلی شمالی که اسم هایشان را نمیدونم . 

نسیم و من با آسانسور به طبقه فوقانی رفتیم و به من یک اتاق را نشان داد و خودش هم به اتاقش رفت که دوش بگیره ، منم دوش گرفتم و به نازنین زنگ زدم که خیلی کوتاه جواب داد و گفت فردا به من زنگ میزنه . 

ساعت حدود ۱۰ بود ، در اتاقم به صدا درآمد ، نسیم به اتاق من آمد و دو تا لیوان و یک شیشه شراب داشت و یک لباس خواب حریر قرمز به تن داشت و با یک ویلچیر صورتی آمده بود . از من پرسید اجازه هست بیام داخل و من که نمیدانستم چه جوابی بدهم گفتم بفرمایید. 

شیشه شراب را روی میز کوچک کنار اتاق گذاشت و به من گفت روی تخت میشینه چون کل روز روی این صندلی لعنتی بوده و پشتش به شدت درد میکنه ، من بهش گفتم ماساژ لازم داره و همان طوری که روی تخت دراز کشید یک کم پشتش را نرمش دادم و پاهاش را به بالا و پایین بردم . بعد شروع به نوشیدن کردیم و یک شیشه را تمام کردیم . نسیم گفت هنوز دوست داره شراب بنوشه و به من اشاره کرد که از طبقه پایین یک شیشه دیگه بیارم . 

به طبقه پایین رفتم و دو تا شیشه شراب قرمز آوردم ، وقتی به اتاق برگشتم نسیم در حال تلاش بود که روی ویلچیرش بره اما به زمین افتاده بود . من کمکش کردم و گفت قصد داره به دستشویی بره ، بعد که برگشت گفت شیشه سال ۱۹۹۰ را باز کنم . من چند تا بسته بیسکویت و پسته هم آوردم . نسیم گیلاس اول را سریع بالا رفت و به روی تخت برگشت و من کنارش نشستم و شروع به ماساژ شانه هاش کردم و بعد نفهمیدم چی شد … 

صبح ساعت  ۷ که بیدار شدم نسیم کنار من خوابیده بود ، بیدارش نکردم و رفتم دوش گرفتم و دو تا لیوان قهوه درست کردم چون یک کم سرم درد می‌کرد فکر کنم از اثرات پارتی دونفره بود  . به اتاق که رسیدم صداش را شنیدم که گفت ویلچیرش را براش بیارم. اما وقتی که باهاش صحبت میکردم هیچ عکس العملی نداشت ، بعدا فهمیدم که سمعکش روی میز هست و بهش اشاره کردم ، از خنده غش کرد که اصلا یاد گوشش نبود و یک کم ناراحت هم شده بود که چرا من جواب نمیدهم .  قهوه ها را گذاشتم روی میز و بهش کمک کردم ، یک کم خواب آلود بود. بعد از اینکه صورتش را شست باهم قهوه خوردیم و گفت که امروز باهم فیلم نگاه کنیم . معمولا جمعه ها به شرکت نمی‌رود و در خانه میماند یا با دوستاش بیرون میروند. بعد از چند دقیقه فاطمه خانم یک سینی پر از میوه ، نیمرو ، پنیر و نان آورد ، موقع صبحانه خوردن بهم گفت که دیشب خیلی خوب بود و من بهش توضیح دادم که نمیتونم بچه دار بشوم ، دوباره با صدایی مسخره آمیز گفت مگر من می‌توانم یک بچه را نگه دارم ! الان حتی خودمم احتیاج به مراقبت دارم ، نگران نباش و زندگی را سخت نگیر . بعدازظهر رفتیم بیرون و من رانندگی کردم ، به یک پاساژ رفتیم تا لباس بخره . فرنگیز هم سر راه سوار کردیم ، امروز پروتز دستش را نگذاشته بود ، گفت یک کم سنگینه و به شانه هایش فشار زیادی وارد کرده و چند وقتی استفاده نخواهد کرد ، هرچند که کاملا برای من بیمصرف هم هست . 

هر دو چند دست لباس و شلوار جین و غیره خریدند . شب به یک ساندویچ فروشی رفتیم. من و نسیم همبرگر خوردیم . فرنگیز پیتزا سفارش داد و با چنگال و پاهاش خورد . شب به خانه خودش نرفت ، چون شنبه تعطیل بود و هر دو میخواستن با من شراب بنوشند ، من اول امتناع کردم اما بعدا گفتند که چندتا از دوست‌های دیگر هم می آیند . آن شب همه مست کرده بودیم ، نسیم که دیگر قادر به حرکت نبود و با کمک من به تخت رفت و با زور من را هم کنار خودش خواباند و من را به ماساژ دادن وادار کرد ، صبح دوباره مثل روز گذشته بود . 

صبح خانمم بعد از صبحانه زنگ زد و گفت با مادرش به ترکیه میروند و ۲۰ روز دیگر برمیگرده و خندید گفت زن دوم پیدا نکنی البته یک کم ناراحت بود که تو هیچ وقت همراهشان به مسافرت نمیروم، اما شکایتی هم نکرد و گوشی را قطع کرد 

من تصمیم گرفتم ۲۰ روزی که نازنین نیست را پیش نسیم بمانم . تقریبا تمام شب ها عین هم بود ، روز آخر نسیم تصمیم گرفت من را با ماشینش به تهران ببرد و قصد داشت به آپارتمان لواسنش سری بزند و چند روزی را آنجا بماند . 

سه شنبه ساعت ۷ صبح به راه افتادیم حدود ۴ بعد از ظهر به خانه ما رسیدیم ، هر چی اصرار کردم بالا نیامد و رفتش ، من هم کلید را برداشتم و به سمت فرودگاه رانندگی کردم . پرواز ساعت ۱۱ شب از استانبول به زمین میشست ، اما تا ساعت ۲ صبح هیچ خبری نبود تا اینکه به اطلاعات پرواز رفتم و به من گفتند متاسفانه پرواز از رادار خارج شده و هیچ خبری وجود نداره ، با اینکه من یک عشق جدید پیدا کرده اما همچنان در یاد نگاه های نازنین بودم ،… ساعت ۷ صبح به نسیم زنگ زدم و فقط زار زار گریه کردم و قادر به بیان حتی یک کلمه هم نبودم اما … 

لغت نامه دهخدا

لغت نامه دهخدا حاصل فعالیت هزاران ساعت از بزرگترین دانشمندان زبان پارسی میباشد ، متاسفانه افرادی سودجو در اپل یک اپلیکیشن ایجاد کرده اند اما این فرهنگ عظیم به صورت رایگان در دسترس میاشد:

https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary

به یاد عزیزانی که امروز در کنار این الماس با ارزش نیستند ، اما این در گرانبها همیشه خواهد درخشید.

یک روز در تاکسی

دیروز ساعت 5 وقتی از خانه بیرون آمدم مسافتی را طی کردم و به سر کوچه رسیدم ، نزدیک یک ساعت برای تاکسی ایستادم اما حتی یک ماشین هم نیش ترمز نزد ،‌ به راهم ادامه دادم تا به ابتدای خیابان ولیعصر رسیدم . آنجا هم تقریبا نزدیک یک و نیم ساعت ایستادم تا بالاخره یک تاکسی برایم ترمز کرد . من سوار شدم به من گفت من تا سر زعفرانیه می روم . من هم قبول کردم . البته چاره ای هم نداشتم آن روز برف هم داشت می آمد . اگر می خواستم بازهم بایستم حتما یخ می زدم . امروز می خواستم بروم خانه یکی از دوستانم که در قیطریه بودند . وقتی سوار تاکسی شدم هیچ کس سوار آن نبود . هنوز 500 متر نرفته بودیم که خانمی گفت پارک وی تاکسی زد روی ترمز و آن خانم را سوار کرد .

همیشه این ولیعصر شلوغ است . من نشد یکبار این مسیر را بیایم و زود برسم . نزدیکی های میرداماد بودیم که یک پسر تقریبا 25 ساله ریش بزی که البته بدجوری هم سردش شده بود ،‌ از صورت قرمز مثل لبوش فهمیدم ، گفت سر زعفرانیه ، تاکسی هم زد رو ترمز و او سوار شد جلو و تاکسی زد تو دنده راه افتاد .

 یک آن حس کردم دختری که کنار من نشسته که همان حول و حوش 25 یا 26 سال داشت سعی کرد صورتش را با شالی که دور گردنش هست بپوشاند . من خیلی تعجب کردم . 

اول گفتم شاید سردش است که البته تاکسی سرد هم بود ، به راننده تاکسی هم گفتم : « آقا ، لطفا، آن بخاری را روشن کن ؟ » در جواب گفت : « قربان ، اگر درست بود خودم از اول روشنش کرده بودم .» من هم دیگر چیزی نگفتم .

نزدیکی های ظفر بودیم که یک پیرزنی هم گفت :‌ «پارک وی » و راننده او را هم نیز سوار کرد و او عقب کنار دختر نشست و دختر هم آمد کنار من نشست . 

پسر یک آن برگشت ، و مثل برق زده ها به دختر خیره شد ، و دوباره برگشت .

من هم جوری که دختر نفهمد به دختر کنارم خیره شدم و دیدم دارد آرام اشک می ریزد . سریع نگاهم را برگرداندم که متوجه خیره شدن من نشود .

بعد دوباره دیدم پسر برگشت و بدون هیچ مقدمه ای گفت خودت خواستی من هیچ اصراری نکردم . 

در یک لحظه دختر بدون آنکه حس کند اطرافش کسانی هستند ،‌ با گریه و صدای بلند گفت : آره ، من خواستم ، خودم را بدبخت کنم ، تو بیچاره ای ، هیچ چی نمی فهمی ، از اول هم نمی فهمیدی ،‌ فقط نظر خودت را می گفتی … . 

دختر آنقدر این کلمات را پشت هم می گفت که پسر اصلا فرصت نداشت حتی کلمه ای بگوید . 

بالاخره پسر طاقت نیاورد و گفت : لااقل به فکر سلامتی خودت باش . دیگه حرفها خیلی وقته تمام شده . خودت توی بیمارستان گفتی برای همیشه از پیشم برو ، نگفتی ؟ 

دختر گفت :‌ چرا ،‌ ولی فکر نمی کردم تو هم به این زودی باورت بشه و برای همیشه از پیشم بری و … .

دیگر نتوانست ادامه دهد و گریه امانش را بریده بود . 

پیرزن داشت فقط زیرلب نصیحت هایی می کرد که مطمئنم این قائله را ختم نمی کرد فقط دختر را عصبانی تر می کرد .

راننده هم بد جوری کفری شده بود و هیچی نمی گفت فقط از آینه هراز گاهی به من نگاهی می کرد . 

دیدم دختر فقط اشاره می کند به کیفش ، که حتما چیزی را از داخلش می خواست ، دارو یا … .

پسر دوباره برگشت و وقتی دختر را با این وضعیت دید گفت : آقای راننده سریع برسنوش بیمارستانی یا درمانگاهی  وگرنه … .

پسر حرفش را خورد و گریه اش گرفت . 

بعد گفت آقا کیفش را باز کن و آن اکسیژن را بزار دم دهنش .

من هم همین کار را انجام دادم . 

دیدم یک مقدار حال دختر بهتر شد ولی هنوز داشت نفس نفس می زد . 

پیرزن هم هر چند دقیقه قلب دختر را یک مالشی می داد .

بالاخره به یک بیمارستان رسیدیم و دختر در حالی که دیگر کاملا بیهوش شده بود به اورژانس بردیم . 

ولی دیگر … . 

بزرگ علوی (زندگی نامه و کاملترین فهرست مقالات و کتابها)

عُلَوی ، سید مْجتَبی ] 1282 ش – 1375 ش [

«سید مجتبی علوی» ملقب به آقابزرگ[نام جد وی]در 13 بهمن 1282 ش در خانواده ای بازرگان و مشروطه خواه در تهران به دنیا آمد. پدرش، ابوالحسن از مبارزین آزادیخواه دوران جنبش مشروطیت، پسر بزرگ حاج «محمد صراف» مشروطه خواه و نماینده دوره اول مجلس شورای ملی بود و مادرش «خدیجه قمر السادات» نوه آیت الله طباطبایی رکن رکین مشروطیت ایران بود .

«ابوالحسن» در سال 1302 ش دو پسر خود (مرتضی و آقابزرگ) را برای تحصیل به آلمان آورده بود. آقا بزرگ پس از پایان تحصیلات در رشته تعلیم و تربیت در 1307 ش به ایران برگشت و به تدریس زبان آلمانی در مدرسه صنعتی شیراز پرداخت. سپس در سال 1308 ش به تهران آمد و مدتی در ارکان حزب مترجم بود و سپس معلمی مدرسه صنعتی و آموزشگاه صنایع را اختیار کرد .

وی پس از مراجعت به ایران، با «صادق هدایت» در سال 1309 ش آشنایی پیدا کرد . در همین سال آنان به این فکر افتادند تا درباره هجوم هایی که به ایران شده و صدماتی که به فرهنگ ایران وارد گردیده، داستانهایی بنویسند. با پیوستن «شین پرتو» به آنان، کتاب انیران را در 1310 ش نوشتند که شامل سه داستان بود. هدایت «سایه مغول» را نوشت و علوی «دیو» را درباره هجوم اعراب به ایران و «شین پرتو» داستان حمله اسکندر به ایران را نوشت. در همین ایام، «مجتبی مینوی» ، «مسعود فرزاد» به آنان پیوستند گروهی ملقب به «ربعه» را تشکیل دادند که در واقع این گروه نماینده ادبیات نوین ایران بود. 

وی در سال 1310 ش، داستان «باد سام» را نوشت و با کمک هدایت آن را توسط «محمد رمضانی» مدیر کتابخانه شرق، در تهران به چاپ رساند.

آقا بزرگ همراه با «ایرج اسکندری» و دکتر«تقی ارانی» به چاپ مجله «دنیا» در یکم بهمن 1312 ش در تهران پرداختند، که علوی مقالات خود را با نام مستعار «فریدون ناخدا» منتشر می کرد. هدف اساسی و عمده مجله دنیا روشنگری و آشنا کردن دانشجویان ، محصلین و جوانان ایرانی با آخرین دستاوردهای دانش ، صنعت فن و هنر جهان آن روز بود. بعد از مدت کوتاهی از انتشار این مجله، گروهی از روشنفکران، تحصیل کردگان، محصلین و جوانان حول محور مجله دنیا و ارانی گردآمدند که بعدها به «گروه ارانی» معروف شد.

در سال 1315 ش با دوشیزه ای از خاندان سید«محمد صادق طباطبایی» ازدواج کرد که «مانی علوی» حاصل این ازواج است. 

در 21 اردیبهشت 1316 ش به همراه گروهی که بعدها به «گروه 53 نفر» یاد شد، تحت عنوان فعالیت کمونیستی و براندازی حکومت وقت متهم و به 7 سال زندان محکوم شد ولی در مهر ماه 1320 ش با برکناری رضا شاه، بعد از چهار سال و نیم از زندان آزاد گردید. در همین سال(1320) در جلسه تشکیل «حزب توده ایران» شرکت کرد و به عضویت در کمیته مرکزی آن درآمد. در سال 1322 ش به عضویت در هیئت مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی(وکس) و سردبیری مجله «پیام نو» نائل شد.

در تیر ماه 1325 ش به عضویت در نخستین کنگره نویسندگان ایران که انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی تشکیل داد، درآمد. در سال 1332 ش مدال صلح را به پاس خدماتی که در راه صلح و تفاهم بین المللی انجام داد از سوی «شورای جهانی صلح» دریافت کرد. وی در همین سال در دانشگاه همبولت آلمان به عنوان پروفسور مهمان(Guest Professor) شروع به کار کرد. در 1335 ش با گرترود ازدواج کرد و در1336 ش در پلنوم چهارم حزب توده ایران در مسکو شرکت داشت . در سال 1343 ش، بعد از نشر کتاب «تاریخ و تحول ادبیات معاصر ایران» به لقب پروفسوری نائل آمد.

در 12 فروردین 1358 ش پس از 26 سال به ایران سفر کرد و در جلسه کانون نویسندگان ایران شرکت کرد. آخرین سفر خود به ایران را در فروردین 1371 ش به انجام رساند، در این سفر به بسیاری از شهرها و روستاها رفته و می خواست از نزدیک با وضع مردم آشنا شود. 

وی از بنیانگذاران داستان نویسی سیاسی ایران است و اولین نویسنده ای است که پایه ادبیات زندان را نهاد. تلاش بسیاری را برای گسترش زبان فارسی در کشورهای آلمانی زبان به عمل آورد و در روز 28 بهمن 1375 ش به علت سکته قلبی در بیمارستان فریدریش هاین در برلین دارفانی را وداع گفت.

فهرست کتابها و مقالات:

کتابها:

فارسی:

1308  1 . «دوشیزه اورلئان» ]ترجمه از آلمانی[، اثر شیللر، تاریخ چاپ 1308 ش، تهران؛

          2 . «کسب و کار میسیس وارن» ]ترجمه از انگلیسی[، اثر برنارد شاو، 1308 ش، تهران ؛

1310 3 . «دیو،دیو» ]مجموعه داستان تاریخی[، 1310 ش، تهران؛ شامل سه داستان: «انیران» ]نوشته بزرگ علوی[، «سایه مغول» ]نوشته صادق هدایت[، «شب بدمستی» ]نوشته شین پرتو[ ؛

           4 .  «باد سام» ]داستان تاریخی[ ، 1310 ش ، تهران ؛ 

1313 5 . «چمدان» ]مجموعه داستان[، 1313 ش، تهران؛ شامل شش داستان: «چمدان»(نگارش خرداد 1311 ش)، «عروس هزار داماد»(نگارش 8 شهریور 1311) ، «قربانی»(نگارش فروردین 1312)، «تاریخچه اتاق من»(نگارش آذر 1313) ، «سرباز سربی»(نگارش دی1313) ، «شیک پوش» (نگارش دی 1313)؛ 

1320  6 . «دوازده ماه» ]ترجمه از روسی[ ، اثر ساموئل مارشاک ، تاریخ چاپ ؟ ]1320 تا 1332 [ ؛ 

          7 . «نخستین عشق» ]ترجمه از روسی[ ، اثر گورکی ، تاریخ چاپ ؟ ]1320 تا 1332 [ ؛

          8 . «مستنطق» ]ترجمه از انگلیسی[  ، اثر جی.بی پریستلی ، تاریخ چاپ ؟ ]1320 تا 1332 [ ]این  نمایشنامه در 1325 توسط عبدالحسین نوشین پس از گشایش تئاتر فردوسی به روی صحنه آورده شد.[ ؛

          9 . «گل های سفید» ]ترجمه از آلمانی[ ، اثر اشتفان تسواک ، تاریخ چاپ ؟ ]1320 تا 1332 [ ؛

1321 10 . «حماسه ملی ایران» ]ترجمه از متن آلمانی[ ،اثر تئودور نولدکه، تاریخ ترجمه 1314 ش، 1321ش ، تهران ؛

         11 . «ورق پاره های زندان» ]مجموعه داستان[، 1321 ش، تهران؛ شامل پنج داستان: «پادنگ» (نگارش 6 آذر 1317، زندان قصر) ، «ستاره دنباله دار» (نگارش آذر 1317 ، زندان قصر) ، «انتظار» (نگارش 14 دی 1317 ، زندان قصر) ، «رقص مرگ» (نگارش 8 اردیبهشت 1320) ]این داستان در 1377 در مجموعه داستان چمدان نیز به چاپ رسید[، «عفو عمومی» (نگارش 7 آذر 1320، شهرری، بیمارستان فیروزآبادی) ؛

1323 12 . «پنجاه و سه نفر» ]رویدادهای زندان و مسائل مربوط به گروه ارانی، خاطرات زندان[ ،  نگارش 1322 –  1323 ش ، چاپ 1323 ش، تهران ؛

1327 13 . «نامه ها» ]مجموعه داستان، در بعضی نشرها با عنوان «گیله مرد» نیز چاپ شده است[ ، اسفند 1327 ش، تهران ؛ شامل نه داستان: «نامه ها» ، «گیله مرد» (نگارش شهریور 1326) ، «اجاره خانه»، «دزاشوب»، «یه ره نچکا»، «یک زن خوشبخت»، «رسوایی»، «خائن» (نگارش آذر 1327) ، «پنج دقیقه پس از دوازده» ؛ 

          14 . «اوزبکها روندی در فرهنگ و جامعه شناسی مردم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، 1327 ش، کتابخانه مرکزی، تهران ؛

1329  15 . «باغ آلبالو» ، ]ترجمه از روسی[ ، اثر آنتوان چخوف ،  1329 ش ؛

1331  16 . «چشمهایش» ]رمان[ ، نگارش آذر 1330 – اردیبهشت 331 ، چاپ 1331 ش، تهران ؛ 

1357  17 . «میرزا» ]مجموعه داستان[ ، نیمه اول 1357 ش ، تهران ؛ شامل پنج داستان: «آب» ،‌ «میرزا» (نگارش آبان 1347 ، برلین) ، «تحت الحنکی» (نگارش دی 1349 ، برلین) ، «احسن القصص» (نگارش اسفند 1350 ، برلین) ، «دربدر» (نگارش اسفند 1352 ،‌ برلین) ؛ 

          18 . «یکه و تنها» ]مجموعه داستان[ ، نگارش اسفند 1351 ش ، چاپ نیمه اول 1357 ش ، تهران ؛ شامل دو داستان: «دیو ، دیو» و «وبا» ؛ 

          19 . «سالاریها» ]رمان[ ، نگارش اسفند 1354 ش، برلین ، چاپ نیمه اول سال 1357 ش ،‌ تهران؛

1362  20 . «موریانه» ]رمان[ ، نگارش 1362 ش ، چاپ فروردین 1362 ش، تهران ؛

1374 21 . «خاطرات بزرگ علوی(در ارتباط با طرح تاریخ شفاهی چپ ایران)»، به کوشش حمید احمدی، آذر 1374 ، برلین ؛

1377 22 . «روایت» ]رمان[ ، تاریخ نگارش 19 آبان 1357 ش ، تاریخ چاپ 1377 ش ، تهران ؛

         23 . «نامه های برلن از بزرگ علوی در دوران اقامت آلمان» ، به کوشش دکتر ایرج افشار، 1377، تهران ؛

         24 .  «برگزیده آثار بزرگ علوی»، به کوشش محمد بهارلو، 1377ش، نشر علم، تهران؛

1382  25 .  «درخلوت دوست، نامه های بزرگ علوی به باقر مؤمنی»، 1382 ش، عطائی، تهران؛

          26 . «از برلن تا «ال سریتو» »[درباره سفر بزرگ علوی به امریکا و برخی از خاطرات ایشان] ، به کوشش نرسی جعفری، تاریخ چاپ ؟ ؛

آلمانی ، انگلیسی، فرانسه و روسی:

1955  27 . «Kämpfen des Irans»]آلمانی[ (مبارزه ایران)، 1955 م، برلین شرقی ]این کتاب به زبان روسی نیز نشر یافته است[ ؛

1956  28 . «Blutiges Erdöl» ]آلمانی[ ، 1956 م، لایپزیگ ؛

1957  29 . «Das Land der Rosen und der Nachtigallen» ]آلمانی[ ، 1957 م، برلین شرقی ؛

1959  30 . «Ihre Augen»]رمان، آلمانی[ (ترجمه چشمهایش)، ترجمه H. Merzig، 1959م، برلین شرقی ؛

1960  31 . «Die weiβe mauer» ]رمان ، آلمانی[ (دیوار سفید) ، 1960 م ؛ 

1961 32 . «Die blinde Eule»]آلمانی[ (ترجمه بوف کور صادق هدایت) ، با همکاری G. Henniger، 1961 م، برلین شرقی ؛

1963 33 . «ترجمه حاجی آقا صادق هدایت»]آلمانی[، با همکاری W. Sundermann، 1963 م، برلین شرقی ؛ 

1964 34 . «Geschichte und Entwicklung der modernen Persischen literature» ]آلمانی[(تاریخ و تطور ادبیات نوین ایران)، 1964 م، برلین شرقی؛ 

          35 . معرفی بیش از 100 نویسنده و شاعر تاریخ معاصر ایران به زبان آلمانی در دایره المعارف ادبی آلمان «Kindler literature lexicon» ، 1964 م، تجدید چاپ با اضافات 1984 م ؛

1965  36 . «Persische-Deutsche Wörterbuch» (فرهنگ لغات فارسی به آلمانی) ، با همکاری H. Junker ، 1965 م، برلین شرقی ؛

1967  37 . «Lehrbuch der Persischen Sprache» ]آلمانی[ (کتاب درسی فارسی برای آلمانی زبانان) ، با همکاری مانفرد لورنس‌، 1967 م، برلین شرقی ؛

1968  38 . «Durchblättert ist des leben Buch» ]آلمانی، مبتنی بر تئوری دانشمند روسی ژوکوفسکی و «ترانه های خیام» صادق هدایت[ (ترجمه فارسی عنوان کتاب:افسوس که دوران جوانی طی شد(رباعیات خیام))، ترجمه به شعر آلمانی Martin Remané ، 1968 م، برلین شرقی (این کتاب به انگلیسی نیز در اروپا و امریکا به چاپ رسیده است ) ؛

1977  39 . «Die Sieben Prinzessinen» ]آلمانی[ (ترجمه هفت پیکر نظامی گنجوی) ، 1977 م، برلین شرقی ؛ 

1985  40 . «The Prison Papers of Bozorg Alavi» ]انگلیسی[ (ورق پاره های زندان) ، ترجمه : دنه رفعت ، 1985 م، دانشگاه سیراکوس امریکا ؛ 

1989  41 . «Her Eyes» ]انگلیسی[ (چشمهایش) ، ترجمه پروفسور احسان یارشاطر و جان اُکین ، 989 م، امریکا ؛

2004 42. «DANSE MACABRE» [فرانسه] (رقص مرگ) ، ترجمه Renaud SALINS ، 2004 م، L’Aube ، فرانسه ؛

مقالات : 

فارسی : 

1303  43 . «گوته و ایران» ، شرق ، ش1، 1303 ش :صص 353 – 360 ؛

1309  44 . «نولدکه، تئودور: حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی»، شرق، ش1، 1309 ش :صص 115 – 117، 183 – 186، 241 – 243، 293 – 296، 434 – 436 و 501 – 503 ؛

1324  45 . «صادق هدایت»، پیام نو، ج1 ش12،آبان 1324 ش :صص 25 – 29 ؛

1325 46 . «بحث درباره نثر فارسی معاصر»، نخستین کنگره نویسندگان ایران، 1325 ش، صص 183 – 185 ؛

          47 . «نخستین کنگره نویسندگان ایران»، پیام نو، ج2 ش9، خرداد 1325 ش :صص 1 – 32 و 101 – 109 ؛

1327  48 . «خیام و دوره او»، مردم، ج3 ش3، آذر 1327 ش :صص 64 – 80 ؛

          49 . «خیام شاعر»، مردم، ج3 ش4، دی 1327 ش :صص 50 – 68 ؛ 

1330  50 . «صادق هدایت»، پیام نو، ج4 ش10، 1330 ش :صص 13 – 17 ؛

          51 . «خزان بهار» ]درباره وفات ملک الشعرا[ ، پیام نو، ج4 ش11/12، 1330 ش :صص 1 – 13 ؛

1331  52 . «یادداشت های سید ابوالحسن علوی در شرح حال رجال دوره مشروطیت»، یغما، 1331ش ؛ 

1340  53 . «چشمهایش»، راهنمای کتاب، ش4 (1340) : صص 209 – 210 ؛

1342  54 . «درباه یونانیان و باربارها، اثر امیر مهدی بدیع» ، کاوه ]جدید[ ، ش1 :صص 234 – 238 ؛

         55 . «درباره شوهر آهو خانم» ]اثر محمد علی افغانی[ ، کاوه ]جدید[ ، ش2 :صص 134 – 142 ؛ 

1350  56 . «سفری به لنین گراد»، کاوه ]جدید[ ، ش9 :صص 5 – 15 ؛ 

          57 . «درباره کتاب تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران ]از ابوالقاسم طاهری[ » ، کاوه ]جدید[ ، ش9، صص 606 – 610 ؛ 

1351  58 . «متون جدید کردی کرمانجی(از جویس بلو)»، نوشته: لورنس، مانفرد و بزرگ علوی، راهنمای کتاب، ش15 (1351ش) :صص 830 – 831 ؛ 

1356  59 . «گوته و ایران»، کاوه، ج15 (1356ش) ش4 :‌صص 18 – 23 ؛ 

         60 . «نامه ای(درباره مجتبی مینوی)»، کاوه ، ش15 (1356ش) :صص 57 – 59 ؛

1360 61 . «تاریخ و هنر سغدیها از دوران باستان تا فتح اعراب(از بلینیتسکی)، آینده، ش7 (1360ش) : صص 226 – 231 ؛

          62 . «دیداری از وطنم پس از بیست و شش سال»، آینده، ش7 (1360ش) :صص 750 – 752 ؛ 

1361  63 . «به بهانه اخلاق ناصری» ]چاپ مجتبی مینوی[ ، آینده، ش8 (1361) : صص 129 – 135 ؛

          64 . «فرزاد، انسان رنجدیده و ستیزگر»، آینده، ش8 (1361) : صص 233 – 241؛

1364  65 . «ترجمه رباعیات خیام به زبان آلمانی»، نامواره دکتر محمود افشار، ج1 (1364) : صص 174 – 185 ؛

          66 . «اندر ترجمه گلستان و بوستان به زبان آلمانی»، ایران نامه، ش3 (1364) : صص 682 – 689 ؛

1366  67 . «تاثیر نوشته های فارسی در ادبیات انگلیسی» ]نوشته حسن جوادی به انگلیسی[ ، ایران نامه، ش5 (1366) : صص 529 – 533 ؛ 

1367  68 . «ستاره و گل» ]از آنماری شیمل[ ، ترجمه مجید جلیلوند ]اصل مقاله به آلمانی[ ، آینده، ش14 (1367) : صص 355 – 360 ؛

          69 . «فرزاد، انسان رنجدیده و ستیزگر»، مقالات تحقیقی درباره حافظ شیراز ، 1367 ش : صص 29 – 33 ؛

1368  70 . «لغات دخیل در زبان عربی» ]از آسیه اسبقی[ ، آینده، ش15 (1368) :صص 82 – 86 ؛ 

         71 . «بسیاری از داستانهای ایرانی با آثار جهانی قابل مقایسه اند» ، آدینه، ش42 (اسفند 1368) : صص 14 – 17 ؛

         72 . «نامه بزرگ علوی]درباره کتاب نقدی بر حافظ[ » در مقالات حافظ، نوشته دکتر حسینعلی هروی، به اهتمام عنایت الله مجیدی ، تهران، کتاب سرا، 1368 ش، صص 174 – 175 ؛

1369 73 . «گنجینه مقالات» ]از دکتر محمود افشار[ ، آینده، ش16 (1369) : صص 783 – 784 ؛

          74 . «خانلری فرهنگی و خانلری سیاسی»، دنیای سخن، ش34 (مهر 1369) : صص 11 – 12 ؛

          75 . «گفتگوی محمود دولت آبادی و بزرگ علوی درباره صادق هدایت»، آرمان، ش8/9 (دی 1369) : صص 24 – 27 ؛

1370 76 . «مصاحبه با بزرگ علوی» ]توسط جلال سرافراز و جواد کاراندیش[، آدینه، ش67 (بهمن 1370) : صص30– 35؛

1371  77 . «مصاحبه با بزرگ علوی»، آدینه، ش 68 – 69(نوروز 1371): صص42 – 47؛ 

          78 . «درباره عبدالحسین نوشین»، کلک، ش 27 (خرداد 1371): صص 71 – 78 ؛

1372  79 . «دیدار با بزرگ علوی»، نگاه نو ، ش4 (تیر،خرداد 1372) : صص 140 – 151؛

1373  80 . «درباره دکتر پرویز ناتل خانلری»، ایران شناسی، 6 (1373): صص 681 – 684 ؛

         81 . «هدایت و داستان کوتاه»، سیمرغ (ل)، ش 54.55 (دی 1373) : صص 45 – 50؛

1374  82 . «حماسه ایستادگی»، دفتر هنر، ش 4 (مهر 1374): صص 291 – 292 ؛

          83 . «سید محمد علی جمال زاده»، سیمرغ(ل)، ش 61(بهمن 1374):صص 31 – 33؛

1375  84 . «ایرانی در یونان»، نامواره دکتر محمود افشار، ج9(1375):صص 4835 – 4843 ؛

          85 . «من مدیون صادق هدایت هستم»، دفتر هنر، ش 6 (مهر 1375) : صص 601 – 609 ؛

          86 . «درباره محمد جعفر محجوب»، بررسی کتاب، ش 23 (پائیز 1375) : صص 262 – 264 ؛

          87 . «می خواستم نویسنده بشوم»، کلک، ش 80 – 83 (بهمن 1375): صص 791 – 799 ؛

          88 . «نامه هایی از بزرگ علوی» [به علی دهباشی] ، کلک، ش 80 – 83 (بهمن 1375) : صص 768 – 777 ؛

1376  89 .  «بزرگ علوی : ستایش زندگی»، دنیای سخن، ش 73 (فروردین 1376): صص 36 – 43 (مصاحبه با رامین جهانبگلو) ؛

          90 . «سفرنامه به ایران، آخرین سفر»، زمان، ش 15 (فروردین 1376): صص 28 – 33 ؛

          91 . «سیاست مرا به بی راهه کشاند»، دنیای سخن، ش 73 (فروردین 1376) : صص 44 – 46 (مصابه با محمد رضا شفیعی کدکنی و مرتضی کاخی) ؛

          92 . «هدایت، علوی، دولت آبادی»، دنیای سخن، ش 73 (فروردین 1376) : صص 48 – 50 (مصاحبه با محمود دولت آبادی) ؛

          93 . «گفت و گو، هنر داستان نویسی»، بررسی کتاب، ش25 (بهار 1376): صص 24 – 29 (با جلال سرافراز و جواد کاراندیش) ؛

          94 . «نامه بزرگ علوی به تقی زاده»، به کوشش ایرج افشار، کلک، ش 85 – 88 (تیر 1376): صص 190 – 192 ؛

          95 . [نامه به احمد سیف] ، نگاه نو، ش 33 (تابستان 1376): صص 266 – 267 ؛

          96 . «نامه های علوی به سیمرغ»، سیمرغ ش 71 – 72(مهر 1376): صص 62–65؛

          97 . «پیش سخن» ]درباره دکتر پرویز ناتل خانلری [، سخنواره، تهران، 1376: صص 23 – 30 ؛

98 . «مصدق و شاه»، ]مقاله ای است که به مناسبت انتشار کتاب «تقریرات مصدق در زندان» نوشت[ ، تاریخ ؟ ؛

99 . «درباره کتاب بر بال‏های خیال[نوشته مسعود عطایی]»، تاریخ ؟ ؛

آلمانی ، انگلیسی و روسی:

1960  100 . «Die Ersten persischen Bibliographien» ]آلمانی[ ، در جشن نامه یکصد و پنجاهمین دانشگاه هومبولت ، 1960 م، برلین شرقی ؛

1963 101. “Die wesentlichen zuge der modernen Persischen poesie”[آلمانی], Trud. XXV Mazhdunarod. Kong. Vostokovedov, Moskva, 1960 Tom II (1963) p. 280-285;

1967  102. “From modern Iranian literature” [انگلیسی], Yadname-ye Jan Rypka, (1967) p. 167- 172;

1976  103. “The Man From Gilan (1947)” [انگلیسی], S. M. Moosavi (Translator), Literature East & West, 20, 1976, p. 85-98;

           104. “From Scraps of paper from prison (1941)” [انگلیسی], D. A. Shojai (Translator), Literature East & West, 20, 1976, p. 32-43;

           105. “Alavi’s her eyes: a plot summary (1952)” [انگلیسی], M. R. Ghanoonparvar (Translator), Literature East & West, 20, 1976, p. 108-110;

1981 106. “Zur Geschichte und Entwicklung der modernen Persischen Erzahlprosa” [آلمانی], Die Horen, 122 ii, 1981, p, 37-49;

           107. “Einer aus Gilan” [آلمانی], H. Melzig (Translator), Die Horen, 122 ii, 1981, p. 68-81;

1982   108. “S. M. A. Djamalzadeh und seine Werke”, Iranzamin, 1 v-vi, 1981-82, p. 65-73;

1983   109. “Durchblattert ist des Lebens Buch: Vierzeiler von Omar Chajjam [Umar Khayyam]” [آلمانی], Bozorg Alavi (Translator), Berlin: Rutten und Loening, 1983, pp. 153;

1984 110. “Die beiden Ehemanner: Prosa aus Iran” [آلمانی], E. Fichtner (Translator), Bozorg Alavi (Editor), Berlin: Rutten und Loening, 1984, pp. 451;

1985  111. “Zu einigen Ubersetzungen deutscher Theaterdichtung ins Persische” [آلمانی], Zentralblatt fr Bibliothekswesen (50 Jahre Orientalische Abteilung 1919-1969, 85 Beihelft) 1919-1969, 1985 p. 60-66 ;

1988  112.  ” Persische lehnworter im Arabischen von Asya Asbaghi” [آلمانی], Otto Harrassowitz, 1988;

1989  113. “Her Eyes / Bozorg alavi” [انگلیسی], J.O’Kane (Translator), Modern Persian Literature Series, Lanham : University Press of America & Bibliotheca Persica, 1989, pp. 215 [Translation of Chashmhayash] ;

1992  114. Persische Chrestomathie, bearbeitet von Manutschehr Amirpur. Teil 1: Gile-mard von Bozorg Alavi, Spektrum Iran, 5 iv, 1992, p. 3-61;

1993  115. “Zur Zeitgenossischen Persischen Erzahlprosa”[آلمانی], Spectrum Iran, 6 iv, 1993, p. 63-83;

          116. “Lehrbuch der Persischen Sprache” 6 rev. Ed.> Bozorg Alavi, M. Lorenz, Leipzig: Langenscheidt, 1993, pp. 308 ;

1994  117. “Lehrbuch der Persischen Sprache” 7 durchges. Aufl.> Bozorg Alavi, M. Lorenz, Leipzig: Langenscheidt, 1994, pp. 351 ;

1995  118. “Forug Farrohzad” [آلمانی], Bozorg Alavi, P. Zieme (Editor), Iran und Turfan: Beitrage Berliner Wissenschaftler, Werner Sundermann zum 60, Geburtstag gewidmet, Iranica, Wiesbaden: Harrassowitz, 1995, p. 22-33;

119 . «ستاره و گل» ]آلمانی[ ، مجله تحقیقی OLZ ، برلین شرقی، تاریخ ؟؛

120 . «Critical writings on the renewal of Iran» ]مقاله ای برای جشن نامه اول «ایلول ساتن» [، تاریخ ؟؛

فهرست مقالات و کتابهای  مرتبط:

کتابها:

فارسی:

1336  1 . کار، فریدون : «شعله های جاوید: شامل نمونه های ممتازی از آثار صادق هدایت، بزرگ علوی، محمد علی جمال زاده، سعید نفیسی، محمد حجازی، علی دشتی، رسول پرویزی، درویش، حاج سید جوادی، ابوالقاسم پرتو اعظم، نوری، شین پرتو، شهران»، تهران،1336ش ؛

1358  2 . دستغیب، عبدالعلی : «نقد آثار بزرگ علوی»، تهران، 1358 ش ؛

1383  3 . افشار، ایرج : «نادره کاران (سوکنامه ناموران فرهنگی و ادبی) (1304 – 1381 ش)»، به کوشش محمود نیکویه، قطره، تهران، 1383 ش ؛

آلمانی، انگلیسی، روسی:

1996  4. Kamshad, Hassan, “Modern Persian Prose Literature”, Ibex Publishers, 1996;

مقالات:

فارسی:

1372  6 . جمشیدی، اسماعیل : «آیا «موریانه» آقای بزرگ علوی «ورق پاره های زندان» را خورده است؟»، گردون، ش 27 – 28 (مرداد 1372): صص 76 – 78 ؛

          7 . مؤمنی، باقر : «بزرگ علوی جوان»، نگاه نو، ش 23 (بهمن 1372): صص 98 – 112 ؛

1373  8 . آرمین، منیژه : «جایگاه زن در قصه معاصر»، پیام زن، سال 3، ش 5، مرداد 1373، صص 54 – 57 ؛

1374  9 . بهارلو، محمد : «جامعه شناسی زبان و نسل اول نویسندگان ما(محمد علی جمال زاده، صادق هدایت، بزرگ علوی، صادق چوبک)، نگاه نو، ش 27 (بهمن 1374): صص 97 – 111 ؛ 

         10 . نقره کار، مسعود : «واپسین دیدار و گفتار با بزرگ علوی»، گردون، ش 55 ، مرداد 1374، صص 35 – 38 ؛

1375  11 . جمال زاده، محمد : «به پاس دوستی هفتاد ساله با دودمان علوی»، کلک، ش 80 – 83 (بهمن 1375): صص 761 – 767

          12 . جهانبگلو، رامین : «خداحافظ آقا بزرگ»، کلک، ش 80 – 83 (بهمن 1375): صص 789 – 790 ؛

          13 . خامه ای، انور : «در سوگ یار هدایت و همکار ارانی»، کلک، ش 80 – 83 (بهمن 1375): صص754 – 760 ؛

          14 . خانلری، پرویز ناتل : «خاطراتی از بزرگ علوی»، کلک، ش 80 – 83 (بهمن 1375): صص 778 – 788 ؛

          15 . «درگذشت بزرگ علوی»، جهان کتاب، ش 31 – 32 (اسفند 1375) : ص 64 ؛

          16 . گودرزی، محمود : «در رثای یک دوست[آقا بزرگ علوی]»، ره آورد، ش 43 (زمستان 1375): صص 386 – 388 ؛ 

          17 . مسکوب، شاهرخ : «آقا بزرگ [علوی]»، ایران نامه، 15 (6-1375): صص 165 – 168 ؛

          18 . مؤمنی، باقر : «بزرگ علوی جوان»، مهرگان، 5 (1375) ش 2 : صص 74 – 87 و ش 3 – 4 : صص 153 – 163 ؛ 

          19 . [خبر درگذشت بزرگ علوی] ، روزنامه همشهری، 1375 

          20 . نیکپور، مسعود : «در سوگ درگذشت یک استاد»، روزنامه اطلاعات، 14 اسفند 1375 ؛

1376  21 . احمدی، حمید : «بزرگ علوی و سرنوشت داستان رقص مرگ»، بررسی کتاب، ش 25 (بهار 1376): صص 13 – 19 ؛ 

          22 . امیری، منوچهری : «دیدار با بزرگ علوی در شیراز»، بررسی کتاب، ش 25 (بهار 1376): صص 20– 22 ؛

          23 . سلطانی، پوری : «کتاب شناسی بزرگ علوی»، نگاه نو، ش 32 (بهار 1376): صص 221 – 227 ؛

          24 . عاصمی، محمد : «آقا بزرگ که هیچ روز از نود سالگیش از حادثه خالی نبود»، بررسی کتاب، ش 25 (بهار 1376): صص 8 – 12 ؛

          25 . میرزائی، علی : «آقا بزرگ هم رفت»، نگاه نو، ش 32 (بهار 1376)

          26 . «زندگانی بزرگ علوی در یک نگاه»، بررسی کتاب، ش 25 (بهار 1376): صص 6 – 7 ؛

          27 . گلشیری، هوشنگ : «از هرچه رفته علوی داستان نویس است»، آدینه، ش 116 – 117 (نوروز 1376): صص 17 – 23 ؛ 

          28 . «درگذشت بزرگ علوی»، آدینه، ش 116 – 117 (نوروز 1376): ص 16 ؛

          29 . جمال زاده، محمد : ]درباره بزرگ علوی [، دنیای سخن، ش 73 (فروردین 1376): ص 51 (مصاحبه با مینو مشیری) ؛

          30 . درویشیان، علی اشرف : «بزرگ علوی بزرگمرد ادبیات ستیز و تعمق»، دنیای سخن، ش 73 (فروردین 1376): صص 46 – 47 ؛

          31 . روشندل، مهدی : «بر مزار آقا بزرگ»، آدینه، ش 119 (تیر 1376): صص 40 – 41 ؛

          32 . موسوی، نسترن : «هویت زنانه در آثار علوی»، آدینه، ش 119 (تیر 1376): صص 27 – 30 ؛

          33 . شاهین پر، ناصر : «خاطرات ادبی» [از بزرگ علوی و غلامحسین ساعدی] ، بررسی کتاب، ش 26 (تابستان 1376): صص 216 – 217 ؛ 

          34 . کارگر، داریوش : «آقا بزرگ رفت»، چشم انداز،  ش 18 (تابستان 1376): صص 135- 136 ؛

          35 . کرمی بوشهری، فریدون : «بزرگ علوی در گذرگاه چارلی»، سیمرغ، ش 71 – 72 (مهر 1376): صص 85 – 86 ؛ 

          36 . بهارلو، محمد: «علوی نویسنده روش اندیش»، آدینه، ش 124، (بهمن 1376)، صص 58 – 59 ؛

1381  37 . «وطن من گستره پهناور زبان فارسی است»، گفت و گو با خسرو ناقد، روزنامه همشهری، 19 اردیبهشت 1381 ؛

          38 . «سالگشت درگذشت بزرگ علوی»، عصر نو، سه شنبه 29 بهمن 1381 ؛

          39 . «گفتگو با محمود دولت آبادی، جمال میرصادقی و عنایت سمیعى به مناسبت ششمین سالگشت خاموشى بزرگ علوی»، سایتroshangari.com ، 1381؛

1382  40 . احمدی، حمید : «درباره بزرگ علوی» [به مناسبت صدمین سالگرد تولد بزرگ علوی] ، مصابه از ستاره درخشش ، سایت VoAnews.com ؛

1383  41 . روشنگر، مجید :«ادبیات مهاجرت حاصل ناپایداری اجتماعی»، مصاحبه از سیروس علی نژاد، سایت فارسی بی. بی. سی. ؛

42 . کریم خانی، حمید :«قتل های زنجیره ای از شاهان به ارث رسید، جنایتکاری بنام سرپاس مختاری»، تاریخ ؟ ؛ 

آلمانی، انگلیسی، فرانسه، روسی:

1959  43 . “Bozorg Alavi’s Portmanteau” [چمدان بزرگ علوی ، انگلیسی ], G.M. Wickens, Univ. Toronto Q., 28 (1959) , p. 116-133;

1966  44. “Net over Tijd. Novelle van Bozorg Alawi” [آلمانی], H. Kohlbrugge, Persica, 2 (1965-6), p. 123-127; 

1968  45. “Die Masjid Mir Bozorg in Amol” [آلمانی], W. Kleiss, Archaeologische Mitteilungen aus Iran, N.F. 1 (1968) p. 163 – 180;

1980  46. “ТВОРЧЕСТВО БОЗОРГА  АЛЯВИ”[درباره آثار بزرگ علوی، روسی] , МОВСЕСЯН, Г.О. [موسسیان] , ЕРЕВАН: ИЗДАТЕЛЬСТВО АН АРМЯНСКОЙ ССР,1980

1985  47. “The prison papers of Bozorg alavi: a Literary odyssey” [انگلیسی], D. Raffat, Syracuse (USA): Syracuse University Press, 1985, pp. 246;

1995  48. “Marking Boundaries, Marking Time: The Iranian Past and the Construction of the Self by Qajar Thinkers” [انگلیسی], Juan R.I. Cole, Conference of the Middle East Studies Association of North America, Dec. 1995;

1996  49. “Theorizing “Third-World” Film Spectatorship” [انگلیسی], Naficy, Hamid, Wide Angle – Volume 18, Number 4, October 1996, pp. 3-26 ;

2001  50. “Literature of captivity: The Book of Prison, Interview with Nasser Mohajer” [انگلیسی],Ardeshir Mehrdad, Iran bulletin, March 2001; 

2004 51. D’amour et de mort” [فرانسه]Blandine Longre, novembre 2004, sitartmag.com ;

2005  52. “Bozorg Alavi”, Britannica Encyclopedia, CD Deluxe 2005;

          53.”Bozorg Alavi”, Opentopia Encyclopedia, encycl.opentopia.com;

          54. “Bozorg Alavi”, barayefarda.com/literature/biography;

          55. “Bozorg Alavi”, nationmaster.com/encyclopedia ;

          56. “Bozorg Alavi”, wikipedia.org/wiki/Bozorg_Alavi ;

          57. “Bozorg Alavi”, nationmaster.com/encyclopedia/Bozorg-Alavi ;

           58. “Littérature et individu en Iran”[فرانسه],  Christophe BALAY,in Cemoti, n° 26 – L’individu en Turquie et en Iran, [En ligne], mis en ligne le . cemoti.revues.org/document26.html. Consulté le 5 septembre 2005 ;

           59. “The Dominant Economic Discourse of Today’s Iran in Retrospect” [انگلیسی],Mohammad Maljoo, Oeconomicus, Volume VII, 2004-2005 ;  

فیلم:

1350  60 . «فیلمی بر پایه‌ی داستان کوتاه «رقص مرگ» اثر بزرگ علوی»، زیبا کاظمی، مدرسه عالی تلویزیون و سینما، 1350 ش ؛

فهرست منابع و مآخذ:

1 . «خاطرات بزرگ علوی(در ارتباط با طرح تاریخ شفاهی چپ ایران)» ، به کوشش حمید احمدی، آذر 1374 ، برلین ؛

2 . «نامه های برلن از بزرگ علوی در دوران اقامت آلمان» ، به کوشش دکتر ایرج افشار، 1377 ،تهران ؛

3 . «فهرست مقالات فارسی» ، دکتر ایرج افشار ، ج1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 ، 6 ؛

4 . http://www.bozorgalavi.com/ ؛

5 . http://www.amazon.com/ ؛ 

6 . http://www.roshangari.com/ ؛

7 . http://www.nli.ir/ ؛

8 . http://www.k.1.com/overall/index.cgi/bookstore/ ؛

9 . http://www.voanews.com/ ؛

10 . Index Islamicus  (فهرست مقالات اسلامیکوس) ؛

11 . http://www.massoud-atai.com ؛

12 . http://www.bbcpersian.com ؛

13 . Britannica CD Deluxe 2005> Bozorg Alavi ؛

14 . «زیبا کاظمی… حاضر!»وازریک درساهاکیان،دوشنبه ١۳ مرداد ۱۳۸۲، سایت ایران امروز ،  http://www.iran-emrooz.de/archiv/maqal ؛

15 . http://www-personal.umich.edu/~jrcole/index.htm ؛

16 . http://asre-nou.net ؛

17 . http://www.naghed.com ؛

18 . شجره نامه خاندان علوی، www.barjesteh.nl/alavi.htm ؛

19 . http://www.iran-bulletin.org/Art%20and%20Culture/Literatureofcaptivity.html

20 . http://www.wikipedia.org/wiki/Bozorg_Alavi

21 . http://www.nationmaster.com/encyclopedia/Bozorg-Alavi

22 . http://cemoti.revues.org/document26.html

23 . http://muse.jhu.edu/journals/

24 . http://sites.nt-logic.com/aube

یک صبح

امروز صبح که از خواب بیدار شدم باران شدیدی میومد. من عاشق روزهای بارانی هستم. ولی حیف که امروز نمیتونم برم عکاسی و قدمی در پارک بزنم. روزهای سه شنبه نمیدونم چرا سرم اینقدر شلوغ میشه. باید مثل مارکوپلو کل تهران رو دور بزنم. تصمیم گرفتم امروز که بارانی هستش رو ماشین نبرم. رفتم یک دوش گرفتم. صبحانه که طبق معمول کره و مربای آلبالو با نون بربری تازه خوردم. رفتم سر خیابان تاکسی سوار شدم. راننده تاکسی خیلی عصبی بود یعنی اینطور فکر کردم. بعد از من سه تا دختر هم سوار شدند فکر کنم باهم دوست بودند یا شایدم همسایه بودند و یک دانشگاه میرفتند. یکیشون رو چندباری سر کوچه دیده بودم البته ازون دماغ سربالاها بودش . بعد از چند دقیقه ای که رفتیم ، راننده نگاهی توی آینه کرد و دید این دخترها که از بیخ عربن و فقط مشغول تعریف داستانهای مهمانی هاشون ، لباسهای جدیدشون و از این جور مسائل هستند. شروع کرد درد و دل کردن بامن. راننده یک مرد میانسال حدود 50 سال با موهای جوگندمی بود و ازین تاکسیهای سبز رنگ خصوصی داشت. اولین چیزی را که تعریف کرد جریان این تاکسیمترها و جی پی اس ها بود که از اینها یک میلیون تومان گرفتند و مثل اینکه کل این جریانها 500 تومان بوده ولی شرکت تاکسیرانیشون 500 تومن دیگه رو هم بهشون برنگردونده. بعد از این بحثها رسیده بودیم به ترافیک همت. وقتی رسیدیم دردودل جدیدش درباره زندگیش بود، بهم گفت من از 20 سالگی تحصیلدار یک بازاری بودم، 5 سال پیش حاجی که فوت کرد. دیدم بهتره دیگه از محیط بازار بیام بیرون به این فکر افتادم یک تاکسی بگیرم، چاره ای نیست سه تا دختر دارم یکیشون دانشگاه ازاد فوق لیسانس میخونه البته کار هم میکنه اما خوب خرجش نمیرسه، دومی و سومی هم که دانشگاه میره . خلاصه بازهم از این حرفها زد. تا ازادی یک مسافرت راهه من هم که یک شنونده بسیار خوبم، خوب بدم که نیست بالاخره دو تا داستان هم میشه تو تاکسی شنید بهتر از این هست که با وسیله شخصی خودت بیای و با کسی هم حرف نزنی. بعد از یک ساعت رسیدیم ازادی ، دخترها پیاده شدند. من هم رفتم که یک تاکسی دیگه سوار شم برم تا اذربایجان، دیدم وقت که دارم. گفتم بهتره با اتوبوسهای بی ار تی که جدید گذاشتند و ترافیک بسیار جالبی رو تو مسیر ایجاد کرده برم. سوار شدم بغل دستیم یک مرد مسنی بود که ظاهرا میرفت اداره بازنشستگی اونهم یک سری خاطره برام تعریف کرد. بعد از همه این وقت تلف کردن ها به سرکارم رسیدم…

Chinese Songs, Hao Xiang Hao Xiang

Let’s start my first new Weblog with my favorite Chinese songs :

How I wish

how I wish

I could be with you

To count with you

Stars in the heavens

To collect with you

Drops of drizzle in the spring

How I wish

how I wish I

could be with you

To listen to you

Recounting stories of those olden days

To count painstakingly with you

Feelings of affection in your eyes

Chorus:

How I wish

how I wish

How I wish

how I wish

How I wish

how I wish

I could be with you

Travelling on every

Long and difficult road

Setting foot in every

Remote corner of the world

Making each and every

Day of our lives

Forge all connecting links

Of our most beautiful chain T

he most beautiful chain

Of memories

How I wish

how I wish

I could be with you

To sit by your side

Watching sunsets on the horizon

To walk by your side

Listening to birds singing in the forest